-
اتفاقی رفتم!!
سهشنبه 7 تیر 1390 13:22
خوشبختانه یا متاسفانه دوباره تونستم به این وبلاگم دسترسی پیدا کنم اما خب بلاگ اسکای یه کم دیر رمز دوم رو بهم داد،منم دیگه وبلاگ جدیدم رو معرفی کرده بودم!!! واسه همین دیگه اینجا اپ نمیشه و اینجا هستم!
-
چه شد؟
سهشنبه 24 خرداد 1390 12:39
من از کدام جهت رو به نیستی رفتم؟ کجا تمام شدم از عبور نیلوفر کجا شکفتن دل اخرین نفس را زد چراغ در کف من بود چگونه روشنی راه را نفهمیدم چگونه دور شده ام از قرابت دریا چقدر باور باران مرا نباریده است چقدر وسعت یک خانه کوچکم کرده است چگونه هیچ نگفتم چگونه تن دادم چگونه باخته ام ارغوان اینه را چقدر خالی ام از امتداد...
-
زیبا سلام
سهشنبه 17 خرداد 1390 20:35
زیبا تمام حرف دلم اینست... من عشق را به نام تو اغاز کردم در هر کجای عشق که هستی ............اغاز کن مرا!
-
؟؟؟
دوشنبه 16 خرداد 1390 21:11
قضیه این یاهو مکتوب چیه؟
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 16 خرداد 1390 11:58
زمانه به مردم نادان دهد زمام امور تو اهل دانش و فضلی همین گناهت بس! (خواجه حافظ شیرازی)
-
دیر امده ای ری را! باد امد و همه رویاها را با خود برد.
چهارشنبه 11 خرداد 1390 14:04
ببین چقدر ترانه زیر دست و پای تو پَرپَر میزند این زبان صبور ! میروی آن وقت پی تصویر و تکلم کور؟ میروی آن وقت هی از شب و دشته و گُل سرخ ...!؟ خودت را به خواب آینه میبَری یا از شکستن آینه میترسی؟ چه عیبی دارد ساده باشی چه عیبی د ا رد شبیه مادرت با ماه سخن بگوئی یا بگوئی حالم خوب است و فکر کنی که شعر یعنی این! ساده...
-
زندگی باید کرد!
یکشنبه 8 خرداد 1390 13:32
زندگی باید کرد گاه با یک گل سرخ گاه با یک دل تنگ ، گاه باید رویید در پس این باران ، گاه باید خندید بر غمی بی پایان.
-
جنگ مزمن
شنبه 7 خرداد 1390 23:33
گاهی دلم از خودم می گیرد................ این همه فاصله...این همه دوگانگی... گاهی احساس می کنم که دیگر گنجایش این همه خاموشی را ندارم. این روزها که شیراز بودم بهترین روز های زندگیم رو تجربه کردم گاهی اوقات فکر می کردم حقیقت نداره! اما اونجا میون اون همه شادی و خنده و سر و صدا بازم بار غم هام سبک نبود. گاهی فکر می کنم...
-
یادگاری هام!
یکشنبه 1 خرداد 1390 21:14
یه روزگاری تو یه همچین روزی چه اتفاقاتی که نیفتاد! یه روزگاری تو همچین روزی تو اوج خنده گریم گرفت. ....................................چیزی رو که می دیدم باورش اسون نبود. ....................................اون مسافرت چند روزه شروع شد. ....................................روسریم انقدر خونی شد که دیگه قابل مصرف نبود!...
-
فلسفه پیچیده دوست داشتن های من!
شنبه 31 اردیبهشت 1390 20:20
۱.کسی رو دوست دارم که نمی فهمه،گیج شده،شخصیتش رو زیر پاش له کرده!همه خانوادش رو به شوهرش فروخته،فکر می کنه همه دارند بهش دروغ میگن جز شوهرش.ظلمی رو که همسرش در حقش می کنه رو درک نمی کنه.من دوسش دارم با اینکه اون خودش رو اصلا دوست نداره! 2.کسی رو دوست دارم که با محبته اما محبت کردن بلد نیست،پیره اما کارای بچگانه...
-
...
شنبه 24 اردیبهشت 1390 23:53
برای این مشکلات بزرگ،خیلی کوچیکم.خیلی! و خیلی تنها.............................................
-
رویا
جمعه 23 اردیبهشت 1390 19:20
حقیقت گرا نیز گاه به رویا گرفتار می اید، رویای حیاتی دیگر حیاتی صلح امیز تر حیاتی که سر اغاز شدن دارد حیاتی دیگرگون شده و رویاهایی به مثابه حقیقت و قطراتی که سنگ را تواند سفت!
-
زورق
جمعه 23 اردیبهشت 1390 19:13
گاه ارزو می کنم زورقی باشم برای تو تا بدان جا برمت که می خواهی. زورقی توانا به تحمل باری که بر دوش داری
-
زندگانی
شنبه 17 اردیبهشت 1390 10:05
تمامی دینم به دنیای فانی شراره ی عشقی که شد زندگانی به یاد یاری خوشا قطره اشکی به سوزعشقی خوشا زندگانی (اجرای محسن نامجو)
-
پیری
شنبه 17 اردیبهشت 1390 01:05
دیروز و امروز انگار خونه سالمندان بودم! بابام دوست داشت بره به دو تا از پسر دایی هاش تو کرج سر بزنه... هر دو تاشون تنها با زناشون زندگی می کنند خلاصه منم با ددی رفتم،چون اصولا زیاد اهل مخالفت نیستم! دیشب یه لحظه به خودم اومدم دیدم تو یه جمع چهار نفره ام که سه تاشون پیرند... اولش به جوونی نفر چهارم شک کردم! ولی بعد...
-
بریل نا مفهوم
شنبه 17 اردیبهشت 1390 00:17
بعضیها هستند که میدانم دوستم دارند حتی اگر پستهایم چند نقطه پس و پیش باشد میآیند و میخوانند بریل نامفهوم مرا. بعضیها هستند بعضی وقتها دوستم دارند و بعضی وقتها هرگز. (بر گرفته از وبلاگ بابونه)
-
بعضی ها چه خوب حرفاشونو می زنند
یکشنبه 4 اردیبهشت 1390 23:08
جدایی نادر از سیمین رو همین یه ساعت پیش دیدم یه ماه بود از همون روزای اول اکران نوروزیش دوست داشتم ببینم تو روزای جشنواره هم هی دل دل میزدم برم ببینم ولی وقتی شنیدم دور دوم اکران میخواد شروع بشه و برش می دارند از رو پرده...دیگه ازدست دست کردن،دست برداشتم! اصغر فرهادی رو دوست دارم از روزی که اومد دانشگامون، تو حال و...
-
نداشتن ها!
جمعه 26 فروردین 1390 01:19
نداشتن ها همیشه تو زندگی ادمو رنج میده............... فرقی نمیکنه این نداشته ها چیه،مهم اینه که نیستند...... مهم اینه گاه وبیگاه فکرت میره به سمتشون... مهم اینه که بازگو کردن نداشته هات برای دیگران سخته... دیگرانی که دوسشون داری اما مطمئن نیستی که به حرفات دل بدند...! اما تا کی میخوای به ندارم هات ادامه بدی؟! دست بکش...
-
دوست دارم با لحظه ها زندگی کنم...
جمعه 26 فروردین 1390 01:16
لحظه ای که میشینم و زل می زنم به کاکتوسم رو دوست دارم........... لحظه ای رو که هوا خوبه ولب پنجره می ایستم و اسمونو تماشا می کنم دوست دارم.... لحظه ای که باد می کوبه تو صورتم.............. لحظه ای که به عشقبازی نگهبون خوابگاه با گلهای حیاط غبطه میخورم........... لحظه ای که تو اتوبوس یه بچه واسه مامانش بلبل زبونی می...
-
اول خبرا...
جمعه 26 فروردین 1390 01:14
خب! چون پست قبلیم با تبریک بود،با تبریک شروع می کنم. تبریک میگم به هم اتاقی عزیزم،امیدوارم سال های سال خوب وخوش در کنار همسرت زندگی کنی. دوم تبریک میگم به تعداد زیادی از اقوام و اشنایان که ازدواج کردند ونامزد کردند وشیرینی خوردن واینا...! (سال 90قربونش برم تا حالا که همش از این خبرا بوده،حداقل واسه دوروبریهای ما!) سوم...
-
بهار
شنبه 6 فروردین 1390 19:59
باز کن پنجره ها را که نسیم روز میلاد اقاقی ها را جشن می گیرد وبهار روی هر شاخه کنار هر برگ شمع روشن کرده است ... حالیا معجزه باران را باور کن و سخاوت را در چشم چمنزار ببین و محبت را در روح نسیم باز کن پنجره ها را و بهاران را باور کن *فریدون مشیری* پ.ن:سال نو مبارک! امیدوارم بهترین اتفاق ها تو زندگی براتون بیفته....
-
...
یکشنبه 29 اسفند 1389 01:20
دو تا ماهی گلی خوشگل تو تنگ، با یه سبزه پرپشت و سرسبز دارند یه چیزایی در گوشم نجوا می کنند انگار یه خبرایی،انگار صدای خنده هاشون رو میشنوم! احساس می کنم دو تا ماهی تو دلم دارند بالا و پایین میرند! قلبم خنکه...اینو حس می کنم...صدای دریا میشنوم....بوی تازگی میاد...بوی سیب! دیوار قلبمو می کوبند یه چیزایی پشت درش منتظرند...
-
بر انم که باشم...
یکشنبه 29 اسفند 1389 00:17
پیش از انکه واپسین نفس را بر ارم پیش از انکه پرده فرو افتد پیش از پژمردن اخرین گل برانم که زنده گی کنم برانم که عشق بورزم. برانم که باشم. در این جهان ظلمانی در این روزگار سرشار از فجایع در این دنیای پر از کینه نزد کسانی که نیازمند من اند کسانی که نیازمند ایشان ام کسانی که ستایش انگیزند، تا در یابم شگفتی کنم باز شناسم...
-
چه خبر...
جمعه 27 اسفند 1389 19:47
بلاخره کارام تموم شد،باورم نمیشه من تونسته باشم این همه کار رو تو سه چهار روز انجام داده باشم!!!!!!!!!!! اخه من عادت دارم کارام رو تا دقیقه نود عقب بندازم،اما این دفه خیلی با خودم حال کردم. ای کاش این حول حالنا گریبانمون رو بگیره و این عادت(گشادی و دیقه نودی) از سرم بیفته! اقای شرکت نفتی رو هم فرستادیم رفت خونشون، اخه...
-
من و ؟
یکشنبه 22 اسفند 1389 22:19
گاهی اوقات به خودم میام می بینم ساعتهاست که دارم کار میکنم وتو این مدت هیچ حرفی نزدم وتو یه دنیای دیگه ای غرق بودم!! کارم شده جواب دادن به سوالای اطرافیان... که چی شد تصمیمتو گرفتی؟ دفتر خاطرات چند سال پیشمو که ورق میزدم یادم اومد چقدر سرخوش بودم! شاید اون موقع این مساله برام انقدر حاد نشده بود... گاهی اوقات فکر می...
-
نزولات الهی وحافظانه!
جمعه 20 اسفند 1389 12:19
یکی دیگه هم اضافه شد مگه من گیرت نیارم حافظ!!!!!!!!! تو این اوضاع خونه تکونی هم بساطیه واسه خودش!! بلاخره یه چیزی میشه دیگه...یا اینجوری میشیم یا هم: و شاید تا ابد اینطوری بشم پ.ن:خواستم فقط فضا عوض شه!
-
بحران و تردید...
جمعه 20 اسفند 1389 11:01
سخته... تصمیم گیری سخته! کلافه شدم انقدر فکر کردم...خسته شدم انقدر دو دو تا چهار تا کردم. ای کاش یکی بود کمکم می کرد...اصلا یکی بود که به جای من فکر می کرد و تصمیم می گرفت بعد بهم می گفت برو همه چی پای من...! این جور موقع ها دخترا میچسبند به مادرشون. مادرشون میفته جلو و موقعیتو میسنجه. اینجور موقع ها این مادر دختره که...
-
زندگی ..
پنجشنبه 19 اسفند 1389 20:22
زندگی به امواج دریا ماننده است چیزی به ساحل می برد و چیزی دیگر را می شوید. چون به سرکشی افتد انبوه ماسه ها را با خود می برد اما تواند بود که تخته پاره یی نیز با خود به ساحل ارد تا کسی بام کلبه اش را بدان بپوشاند. مارگوت بیگل-ترجمه احمد شاملو
-
تردید
یکشنبه 1 اسفند 1389 20:23
میگویند باران میآید اما من نمیبینم، زیر چتری از تردید میگذرم همه جا را بوی نوعی شقایق پُر کرده است! (سید علی صالحی)
-
...
یکشنبه 1 اسفند 1389 19:56
بعضیها چه راحت به خواب میروند دُرُست مثل نوزادِ نی در آرامشِ ماه و بیشه و هوا بعضیها اصلا نمیدانند شب تا شب چند پرندهی بیآب و آسمان بیآب و آسمان به آشیانه باز میگردند. از این پهلو به آن پهلو پس کی آن خوابِ عمیقِ آسوده فرا خواهد رسید؟ روزگاری نیز من بیخوابِ این همه راز نوزادِ نیستانی از نورِ ماه وُ بیشههای...