به جهان می ماند این دلم

جا مانده است چیزی، جایی که هیچگاه دیگر هیچ چیز جایش را پر نخواهد کرد

به جهان می ماند این دلم

جا مانده است چیزی، جایی که هیچگاه دیگر هیچ چیز جایش را پر نخواهد کرد

...

بعضی‌ها چه راحت به خواب می‌روند
دُرُست مثل نوزادِ نی
در آرامشِ ماه و بیشه و هوا


بعضی‌ها اصلا نمی‌دانند
شب تا شب
چند پرنده‌ی بی‌آب و آسمان
بی‌آب و آسمان به آشیانه باز می‌گردند.


از این پهلو
به آن پهلو
پس کی آن خوابِ عمیقِ آسوده
فرا خواهد رسید؟


روزگاری نیز
من بی‌خوابِ این همه راز
نوزادِ نیستانی از نورِ ماه وُ
بیشه‌های بی‌خبر بودم
ببین با من چه کرده‌اند
که کارم
دیگر از ترسِ داس وُ
نی‌خوانی دریا گذشته است.


حالا سال‌هاست
که هر شبِ خدا کسی می‌آید
از این بندِ بسته به آن خوابِ خسته می‌بَرَدَم
نمی‌گذارد از مگویِ این همه گریه
یک شبِ راحت
یک سکوتِ بلند
یک خوابِ خوش.

نظرات 2 + ارسال نظر
یـــــک جمعه 16 اردیبهشت 1390 ساعت 19:32

الو؟

یـــــک شنبه 17 اردیبهشت 1390 ساعت 08:54

e !
من تو این پست یه کامنت نوشته بودم! چرا نیست؟!!

(کامنتم این "الو" بالا نبود! یه کامنت درخواستی بود نکنه یه جا دیگه گذاشتمش؟! )

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد