خمره دلم بر ایوان سنگ و سنگ شکست
دستم به دست دوست ماند
پایم به پای راه رفت
من چشم خورده ام...من چشم خورده ام
من تکه تکه از دست رفته ام در روز روز زندگانیم
....................حسین پناهی
...
و عشق را کنار تیرک راه بند تازیانه می زنند
عشق را در پستوی خانه نهان باید کرد
در این بن بست کج و پیچ سرما
اتش را به سوخت بار سرود و شعر فروزان می دارند
به اندیشیدن خطر مکن!
روزگار غریبی است نازنین ......
ان که بر در می کوبد شباهنگام به کشتن چراغ امده است
نور را در پستوی خانه نهان باید کرد
انک قصابانند
بر گذر گاهها مستقر با کنده و ساطوری خون الود
روزگار غریبی است نازنین.......
و تبسم را بر لب ها جراحی می کنند و ترانه را بر دهان
شوق را در پستوی خانه نهان باید کرد
کباب قناری بر اتش سوسن و یاس!
روزگار غریبی است نازنین......
ابلیس پیروز مست
سور عزای ما بر سفره نشسته است
خدا را در پستوی خانه نهان باید کرد.............. احمد شاملو
اینو از دکلمه های شاملو نوشتم واسه همین نصفست ...همه ی دکلمه هاش ارامش بخشه مخصوصا اگه تنظیمش مال بابک بیات باشه...شعر ها و صدای شاملو رو دوس دارم
در انتهای هر سفر در اینه
دارو ندار خویش را مرور می کنم
این خاک تیره این زمین پاپوش پای خسته ام
این سقف کوتاه اسمان سرپوش چشم بسته ام
اما خدای دل ...در اخرین سفر..در اینه به جز
دو بیکرانه کران...به جز زمین و اسمان
چیزی نمانده است
گم گشته ام...کجا...ندیده ای مرا!
ساده ی دوست داشتنی من............................زنده یاد حسین پناهی