به جهان می ماند این دلم

جا مانده است چیزی، جایی که هیچگاه دیگر هیچ چیز جایش را پر نخواهد کرد

به جهان می ماند این دلم

جا مانده است چیزی، جایی که هیچگاه دیگر هیچ چیز جایش را پر نخواهد کرد

حوصله کن...

وقتی یک جوری یک جورِ خیلی سخت، 

 خیلی ساده می‌فهمی 

 حالا آن سوی این دیوارهای بلند یک جایی هست  

که حال و احوالِ آسانِ مردم را می‌شود شنید، 

 یا می‌شود یک طوری از همین بادِ بی‌خبر  

حتی عطرِ چای تازه و بوی روشنِ چراغ را فهمید، 

 تو دلت می‌خواهد یک نخِ سیگار 

 کمی حوصله، یا کتابی ...  

لااقل نوکِ مدادی شکسته بود تا کاری، کلمه‌ای، مرورِ خاطره‌ای شاید!  

 می‌نوشتی کاش دستی می‌آمد 

 وُ این دیوارهای خسته را هُل می‌داد 

 می‌رفتند آن طرفِ‌ این قفل کهنه 

 و اصلا رفتن ... که استخاره نداشت! 

راستی حالا دلت برای دیدنِ یک نَم‌نَمِ باران، 

 چند چشمه، چند رود و چند دریا گریه دارد!؟ 

 حوصله کن بُلبُلِ غمدیده‌ی بی‌باغ و آسمان 

 سرانجام این کلیدِ زنگ‌زده نیز شبی به یاد می‌آورد  

که پُشتِ این قفلِ بَد قولِ خسته هم  

دری هست، دیواری هست  

به خدا ... دریایی هست!  

سید علی صالحی 

نظرات 2 + ارسال نظر
baby یکشنبه 24 بهمن 1389 ساعت 19:03

i likeeeeeeeeeeee it

tanxeeeeeeeeeeeeee baby

مریم دوشنبه 25 بهمن 1389 ساعت 10:33

خیلی جالب ناکه شعرایی که انتخاب میکنی

دیگه دیگه

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد