به جهان می ماند این دلم

جا مانده است چیزی، جایی که هیچگاه دیگر هیچ چیز جایش را پر نخواهد کرد

به جهان می ماند این دلم

جا مانده است چیزی، جایی که هیچگاه دیگر هیچ چیز جایش را پر نخواهد کرد

خوابم میاد

خوابم میاد! ...گشنمه شدیدا!.. ناهارم نخوردم!...صبح هم تو راه بودم تا بیام خوابگاه! 

بلاخره این مقاله کوفتی تموم شدددددددددددددددددددددددد. 

الانم باید برم تا خود صبح حسابداری بخونم ...........

این تا صبح درس خوندنو بزارید به حساب تنبلی و دیقه نودی بودن نه خرخونی!  

 

خب حالا مثلا حسابداری رو بیفتم چی میشه؟ یعنی از خواب من مهمتره!!!!!!!!!!!!!!!!! خب چرا قاطی میکنی حتما مهمتره دیگه! 

هیییییییییییییییییییییییییی!!!!!!!!!!!!!!!!! ........ من استعفا میدم اقا!!!

مدیریت زمان

ووووووووووی چقدر من تو این کافی نت نشستم!!!!!!!!!!!!! 

دریغ از پیدا کردن دو خط مطلب 

از درس خوندنم که خبری نیست همینجور دارم به امتحانا نزدیک میشم و افسوس از یه ذره درس خوندن... 

من نمیدونم صبح تا شبم رو واقعا چجوری با این همه بیکاری میگذرونم... 

اخه من اگه درسخون بودم که دیگه مقالمو نمیذاشتم روز امتحان بدم استاد....!!!

اینترنت

از دست ادمایی که میان میگن یه کاری رو بلدن بعد نصفه ولش می کنن لجم می گیره............... 

اومده خیر سرم واسم ویندوز جدید نصب کرده غافل از اینکه سیدی مودم نداره !

 بعد با اعتماد به نفس میگه دیگه از دست ویروسای جورو واجورت که از سرو کولت بالا میرفتند راحت شدی.... 

بعد از مدتی میرم وصل شم به اینترنت میبینم نمیشه میگم مودمش وصل نشده میگه شرمنده این قسمتشو بلد نیستم!!!!!!!!!! 

وای خدا من همون ویندوز ویروسیمو که به نت وصل میشد رو میخوام! 

الانم کمرم خشک شد بس که تو این کافی نت دنبال مقاله گشتم....ای خدا اونو بکش(به قول برو بچ)

...

در زمینی که ضمیر من و توست ،

از نخستین دیدار ،

هر سخن ، هر رفتار ،

دانه هایی است که می افشانیم .

برگ و باری است که می رویانیم

آب و خورشید و نسیمش « مهر » است

گر بدانگونه که بایست به بار آید ،

زندگی را به دل‌انگیزترین چهره بیاراید .

آنچنان با تو در آمیزد این روح لطیف ،

که تمنای وجودت همه او باشد و بس .

بی‌نیازت سازد ، از همه چیز و همه کس .

دانه ها را باید از نو کاشت .

دوست می باید داشت !

با نگاهی که در آن شوق برآرد فریاد

با سلامی که در آن نور ببارد لبخند

دست یکدیگر را

بفشاریم به مهر

جام دل هامان را

                مالامال از یاری ، غمخواری

بسپاریم به هم

بسراییم به آواز بلند :

- شادی روی تو  !

                      ای دیده به دیدار تو شاد

باغ جانت همه وقت از اثر صحبت دوست

تازه ،

        عطر افشان

                   گلباران باد .

میان خورشید های همیشه 

زیبایی تو لنگریست 

خورشیدی که از سپیده دم همه ستارگان بی نیازم می کند  

نگاهت شکست ستمگریست 

نگاهی که عریانی روح مرا از مهر جامه ای کرد

...

انک چشمانی که خمیر مایه مهر است 

و اینک مهر تو نبرد افزاری تا با تقدیر خویش پنجه در پنجه کنم......(شاملو)

 

پ.ن:انک چشمانی که خمیر مایه مهر است ،دیگر نگاهم نمیکند... 

صاحب ان چشمهای مهربان دیگر صدایم نمی کند...حتی در خواب...و من پیچک وار به دور خاطرات ان روزها می چرخم 

به دنبال چه می گردم...دستان زبر و سختی کشیده ای که لطافتش را به همه دنیا نمی دهم.............. 

خنده هایی که پر از درد بود در پایان زندگیش...شاید در پایان زندگیم! 

نوجوان بودم سرخوش و سر به هوا و نا سپاس.... 

خب نو جوان بودم!چه می دانستم فرشته من بی صدا در یکی از همین روز های نوجوانی خواهد رفت...  

شانزده سال فرصت کمی بود برای با تو بودن....................  

 

پ.ن:متن خودم بود............ببخشید اگه بده!