-
خاطره بارانی
یکشنبه 1 اسفند 1389 18:38
تو را راندم، و ساکهایت را در پیادهرو افکندم اما بارانیات که در خانهام مانده بود هذیانگویبی سر داد، و با اعتراض آستینهایش را برای در آغوش گرفتنم به حرکت در آورد. وآن گاه که بارانی را از پنجره پرتاب کردم، همچنان که فرو میافتاد، دستهای خالیاش را در باد برآورد، چونان کسی که به نشانهی بدرود، دستی برآورد یا آن که...
-
!!!
چهارشنبه 27 بهمن 1389 22:40
خب! ...........رای اوردم و عضو شورای مرکزی شدم حالا همه بودجه دانشگارو اول بریزین به حسابم.... بعدشم مخالفینم و اونایی که بهم رای ندادن رو بدین به دست حراستی های جان به کف تا دانشگاه از وجود چنین خائنانی محو بشه! بعدشم تا حالا هرچی مقاله داشتین بیارین تا به نام خودم بدم به اساتید!! امممم....اهان!همه دانشجویان مخالفم...
-
انتخابات!!!
سهشنبه 26 بهمن 1389 23:14
فردا تو دانشگاه انتخاباته!.....منم کاندیدا شدم! یهویی شد من از این کارا بلد نبودم که!دوستان ناباب باعث شدن! دانشگامون شده بسج و نهاد رهبری و هر کوفتی که اقایون دلشون بخواد! دیگه خبری از بچه های انجمن اسلامی نیست. دیگه یواش یواش داره یادمون میره که یه زمانی تو یه دوره خیلی دور اولا دانشجوها شاد بودن دوما ترسی از انتقاد...
-
حوصله کن...
یکشنبه 24 بهمن 1389 11:28
وقتی یک جوری یک جورِ خیلی سخت، خیلی ساده میفهمی حالا آن سوی این دیوارهای بلند یک جایی هست که حال و احوالِ آسانِ مردم را میشود شنید، یا میشود یک طوری از همین بادِ بیخبر حتی عطرِ چای تازه و بوی روشنِ چراغ را فهمید، تو دلت میخواهد یک نخِ سیگار کمی حوصله، یا کتابی ... لااقل نوکِ مدادی شکسته بود تا کاری، کلمهای،...
-
فاصله
چهارشنبه 20 بهمن 1389 23:30
من تو ۴۳سالگی مادرم و۵۴سالگی پدرم به عنوان اخرین فرزند و کاملا ناخواسته به دنیا اومدم!! جالب وعجیبه مگه نه!!! کاملا سالمم با توجه به اینکه مادرم سنش بالا بود و درصد ناقص بودن جنین بالا!! دو ماه بعد تولدم هم، تو زلزله سال ۶۹ زنده موندم گهواره ای که توش خوابیده بودم کامل زیر خاک مدفون شده بود و منم زیر خاک مونده بودم......
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 18 بهمن 1389 18:33
هیچ وقت یاد نگرفتم از خودم بگم برای دیگری... هیچ وقت فرصت این بهم داده نشد تا از دغدغه هام بدون هیچ سانسوری حرف بزنم... خواستم خودم یاد بگیرم اما انگار نمیشه...هر کسی همون جور که عادت کرده با دیگران حرف میزنه! من بلد نیستم از خودم بگم...از نگرانی هام...دلتنگیهام. ولی خب هرکسی یه جور دیگه...مبارزه کافیه!!!! به عادتم...
-
چی بگم؟
سهشنبه 28 دی 1389 19:09
یا خیلی ساده ام یا خیلی خنگ یا زیادی خوش قلب!!! البته خودم فکر می کنم خنگ باشم.......میگن دنیا پر گرگه...تو این دورو زمونه کسی به کسی خوبی نمی کنه...همه فقط به فکر خودشونند.... اما منه هالو فکر می کردم ادما زیادی بدبین شدند... هنوزم ادم خوش قلب و دلسوز وجود داره!!!! ولی الان فهمیدم بقیه زیاد بیراهم نمیگند... من دوست...
-
مرا چه می شود؟
دوشنبه 27 دی 1389 12:19
پس چرا امتحانا تموم نمیشه ............................ خب خسته شدم!!!!!!!! پ.ن:فقط دو روز دیگه امتحان دارم اما پنج تا امتحان در این دو روز نهفتست.........وحشتناکه!!!!!!!!!!!!!!!! پ.ن:یه نتیجه گیری علمی:فرجه ها جهت درس خواندن میباشد نه استراحت کردن!!
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 22 دی 1389 18:26
وصیت نامه عجیب زنده یاد حسین پناهی قبر مرا نیم متر کمتر عمیق کنید تا پنجاه سانت به خدا نزدیکتر باشم. بعد از مرگم، انگشتهای مرا به رایگان در اختیار اداره انگشتنگاری قرار دهید. به پزشک قانونی بگویید روح مرا کالبدشکافی کند، من به آن مشکوکم! ورثه حق دارند با طلبکاران من کتک کاری کنند. عبور هرگونه کابل برق، تلفن، لوله...
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 22 دی 1389 18:17
خورشید جاودانه می درخشد در مدار خویش ماییم که پا جای پای خود می نهیم و غروب می کنیم هر پسین این روشنای خاطر آشوب در افق های تاریک دوردست نگاه ساده فریب کیست که همراه با زمین مرا به طلوعی دوباره می کشاند ؟ ای راز ای رمز ای همه روزهای عمر مرا اولین و آخرین پ.ن:بازم همون ساده ی دوشت داشتنی.....خیلی از شعراشو دوست دارم...
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 21 دی 1389 21:40
بلاخره کابوس دیشب تموم شد. کلی هم امروز خوابیدم هر چقدر بیشتر فکر می کنم می بینم چقدر بچه مثبت بودم تا صبح بیدار موندم! ای کاش میشد بیخیال از همه چیز یه کوله بر میداشتیو میرفتی.......به کجا نمی دونم.شاید به یه کلبه چوبی خوشگل وسط جنگل یا کنار ساحل دریایی که هیچ کس نباشه و ساعتها بشینی و به دریا زل بزنی..................
-
خوابم میاد
دوشنبه 20 دی 1389 22:59
خوابم میاد! ...گشنمه شدیدا!.. ناهارم نخوردم!...صبح هم تو راه بودم تا بیام خوابگاه! بلاخره این مقاله کوفتی تموم شدددددددددددددددددددددددد. الانم باید برم تا خود صبح حسابداری بخونم ........... این تا صبح درس خوندنو بزارید به حساب تنبلی و دیقه نودی بودن نه خرخونی! خب حالا مثلا حسابداری رو بیفتم چی میشه؟ یعنی از خواب من...
-
مدیریت زمان
سهشنبه 14 دی 1389 18:42
ووووووووووی چقدر من تو این کافی نت نشستم!!!!!!!!!!!!! دریغ از پیدا کردن دو خط مطلب از درس خوندنم که خبری نیست همینجور دارم به امتحانا نزدیک میشم و افسوس از یه ذره درس خوندن... من نمیدونم صبح تا شبم رو واقعا چجوری با این همه بیکاری میگذرونم... اخه من اگه درسخون بودم که دیگه مقالمو نمیذاشتم روز امتحان بدم استاد....!!!
-
اینترنت
سهشنبه 14 دی 1389 18:36
از دست ادمایی که میان میگن یه کاری رو بلدن بعد نصفه ولش می کنن لجم می گیره............... اومده خیر سرم واسم ویندوز جدید نصب کرده غافل از اینکه سیدی مودم نداره ! بعد با اعتماد به نفس میگه دیگه از دست ویروسای جورو واجورت که از سرو کولت بالا میرفتند راحت شدی.... بعد از مدتی میرم وصل شم به اینترنت میبینم نمیشه میگم مودمش...
-
...
چهارشنبه 8 دی 1389 11:30
در زمینی که ضمیر من و توست ، از نخستین دیدار ، هر سخن ، هر رفتار ، دانه هایی است که می افشانیم . برگ و باری است که می رویانیم آب و خورشید و نسیمش « مهر » است گر بدانگونه که بایست به بار آید ، زندگی را به دلانگیزترین چهره بیاراید . آنچنان با تو در آمیزد این روح لطیف ، که تمنای وجودت همه او باشد و بس . بینیازت سازد ،...
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 7 دی 1389 21:27
میان خورشید های همیشه زیبایی تو لنگریست خورشیدی که از سپیده دم همه ستارگان بی نیازم می کند نگاهت شکست ستمگریست نگاهی که عریانی روح مرا از مهر جامه ای کرد ... انک چشمانی که خمیر مایه مهر است و اینک مهر تو نبرد افزاری تا با تقدیر خویش پنجه در پنجه کنم......(شاملو) پ.ن:انک چشمانی که خمیر مایه مهر است ،دیگر نگاهم...
-
با من باش
سهشنبه 7 دی 1389 21:02
در موسمی که خستگی ام میبرد ز جای با من بدار حوصله بگشای در ز حرف اما در ان، نه ذره عتاب و خطاب تلخ ! ..............................(نیما یوشیج)
-
شادی
سهشنبه 7 دی 1389 20:17
طفلی به نام شادی، دیریست گمشده ست با چشمهای روشنِ براق با گیسویی بلند به بالای آرزو هرکس از او نشانی دارد ما را کند خبر این هم نشان ما : یک سو خلیج فارس سوی دگر خزر شفیعی کدکنی
-
بازم یه شب دیگه...
شنبه 4 دی 1389 02:51
بازم تنهایی... بازم گریه... بازم دلتنگی !! میدونم چند ساله ولی نمیدونم چند شبه که اینجوری بی خواب میشم یه گوشه میشینم .اروم گریه میکنم. حتی اگه صدای گریه هام بلند شد جلوی دهنمو میگیرم تا باباییم که خیلی وقته خوابیده صدامو نشنوه... بعد یه ادمه خیالیو میذارم جلوم هرچی که تو دلم مونده رو واسش تعریف میکنم..اونم گوش میده و...
-
یلدا مبارک
سهشنبه 30 آذر 1389 18:40
دو مشت گل در دست گیر تا انجا که می توانی بهم بیامیزشان از مشتی از ان تندیس من ... و از مشتی دیگر تندیس خود ... اکنون بی درنگ تندیس ها را خرد کن! دوباره بهم بیامیزشان از نو هر دو را بیافرین یکی به شکل تو...و دیگری به شکل من گل من گل توست... و گل تو گل من... یلدا مبارک همتون باشه ارزوهای قشنگترین ها و به یاد ماندنی ترین...
-
...
دوشنبه 29 آذر 1389 20:56
صدای اب می اید مگر در نهر تنهایی چه می شویند؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
-
لبم خواب رفته
دوشنبه 29 آذر 1389 20:48
یکی کمکم کنه تا بنویسم.. چرا فقط دنیام تو ذهنم جاریه نه لبام؟
-
ارومم وقتی پیششم...........
سهشنبه 23 آذر 1389 20:43
-
...
سهشنبه 23 آذر 1389 20:21
بهار سبز، در آشوب خشکسالی بود شکوفهدارترین باغ این حوالی بود رسید مثل نسیمی صمیم و پر برکت شبیه مزرعههای عظیم شالی بود چنان شهاب شکفت و چنان سکوت شکست به ذهن مردهی شب برق ارتجالی بود شبیه زمزمهی غیب، واقعیت داشت ولی پرندهترین هدهد خیالی بود به باغ خواب تو مردم بهار آوردند در آن حضور پر از مهر، جات خالی بود همان...
-
...
سهشنبه 23 آذر 1389 20:18
مردن چیست برهنه ایستادن در باد و آب شدن در آفتاب و نفس نکشیدن آزاد کردن نفس از جزر و مد بیقرار... چنان که بالا برود و بگسترد وبی هیچ مانعی خدا را بجوید
-
عشق
دوشنبه 22 آذر 1389 12:25
خمره دلم بر ایوان سنگ و سنگ شکست دستم به دست دوست ماند پایم به پای راه رفت من چشم خورده ام...من چشم خورده ام من تکه تکه از دست رفته ام در روز روز زندگانیم ....................حسین پناهی
-
مبادا که گفته باشی دوستت می دارم...
دوشنبه 22 آذر 1389 12:22
... و عشق را کنار تیرک راه بند تازیانه می زنند عشق را در پستوی خانه نهان باید کرد در این بن بست کج و پیچ سرما اتش را به سوخت بار سرود و شعر فروزان می دارند به اندیشیدن خطر مکن! روزگار غریبی است نازنین ...... ان که بر در می کوبد شباهنگام به کشتن چراغ امده است نور را در پستوی خانه نهان باید کرد انک قصابانند بر گذر گاهها...
-
سادگی
سهشنبه 9 آذر 1389 23:12
در انتهای هر سفر در اینه دارو ندار خویش را مرور می کنم این خاک تیره این زمین پاپوش پای خسته ام این سقف کوتاه اسمان سرپوش چشم بسته ام اما خدای دل ...در اخرین سفر..در اینه به جز دو بیکرانه کران...به جز زمین و اسمان چیزی نمانده است گم گشته ام...کجا...ندیده ای مرا! ساده ی دوست داشتنی من............................زنده یاد...
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 30 آبان 1389 20:56
امتحان نگرفت... از دست ادمایی که حرف تو کلشون نمیره خسته شدم.چرا نمیتونم دهنمو باز کنمو تا میتونم لیچار بارش کنم..چرا غرور و احساس ادمایی که اصلا ازشون خوشم نمیاد برام مهمه...چرا نمیتونم بد باشم حتی با کسایی که بهم بدی می کنند
-
افتتاحیه
شنبه 29 آبان 1389 23:18
گویا مثل پرنده ای حیرت زده در گنبد کبود خیالم می چرخم... باید بخوانم امشب........! سلام........... امشب فرصت پیدا کردم تا وارد دنیایی که خیلی وقت بود بهش فکر می کردم و ازش فاصله گرفته بودم بشم ... از این بابت خوشحالم و ارزو میکنم تو این وبلاگم چیزای خوچگل بنویسم امشب سالگرد منوچهر اتشیه شاعر خوب کشورمون شعر بالا هم از...