به جهان می ماند این دلم

جا مانده است چیزی، جایی که هیچگاه دیگر هیچ چیز جایش را پر نخواهد کرد

به جهان می ماند این دلم

جا مانده است چیزی، جایی که هیچگاه دیگر هیچ چیز جایش را پر نخواهد کرد

...

در زمینی که ضمیر من و توست ،

از نخستین دیدار ،

هر سخن ، هر رفتار ،

دانه هایی است که می افشانیم .

برگ و باری است که می رویانیم

آب و خورشید و نسیمش « مهر » است

گر بدانگونه که بایست به بار آید ،

زندگی را به دل‌انگیزترین چهره بیاراید .

آنچنان با تو در آمیزد این روح لطیف ،

که تمنای وجودت همه او باشد و بس .

بی‌نیازت سازد ، از همه چیز و همه کس .

دانه ها را باید از نو کاشت .

دوست می باید داشت !

با نگاهی که در آن شوق برآرد فریاد

با سلامی که در آن نور ببارد لبخند

دست یکدیگر را

بفشاریم به مهر

جام دل هامان را

                مالامال از یاری ، غمخواری

بسپاریم به هم

بسراییم به آواز بلند :

- شادی روی تو  !

                      ای دیده به دیدار تو شاد

باغ جانت همه وقت از اثر صحبت دوست

تازه ،

        عطر افشان

                   گلباران باد .

نظرات 2 + ارسال نظر
سحر جمعه 10 دی 1389 ساعت 12:22 http://www.paeizerangparide.blogsky.com

سلام رعنا جان
خسته نباشی
ممنون که به من سر میزنی

متنی که خودت نوشتی زیبا بود
خیلی متاثر شدم به هر حال قسمت این بوده عزیز


ممنون عزیزم...بازم بیا خوشحال میشم

الی دوشنبه 13 دی 1389 ساعت 19:00 http://www.ehnk.blogsky.com

سلام
وب خوبی دارین...متناتونم عالیه..
بای

سلام مرسی عزیزم...ممنون از حضور گرمت

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد